|
تک ستاره من | ||
|
گاهی وقت ها صدایم میزنی... بی آنکه حواسم باشد، به همان کار روزمره ام سرگرم هستم... سَرَم را برنمیگردانم ...هنوز هم سرگرمم با ریختن قند در قندان... تو چند تار از موهایم را در دست میگیری و دوباره صدایم میکنی.... سرم را که برمیگردانم، غرق آغوشت میشوم و خنده ام میگیرد از اینکه اینقدر به من نزدیک شده بودی و من سرگرم بودم! همه چیز خوب است ...در ذهنِ آرامم همه چیز خوب است! اما...در ذهنِ نا آرامم...دروغ چرا... دروغ چرا...شاید هم از عمد خودم را به نشنیدن میزدم! دروغ چرا...شاید من در دلِ خودم، تو را برای نفس کشیدن بهانه کرده بودم... دروغ چرا...دلم نمیخواست تمام شود صدا زدن هایت... دروغ چرا...گاهی حتی رازهایم را از خودم هم پنهان میکنم... سخت میگذرد روزهایم... تو بگو... یعنی دنیای من تغییر کرده یا دنیای آدم های اطرافم...؟!
« ستاره _ ح»
[ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰ ] [ ] [ ستاره ]
|
||